یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلی نشست
عشق ان شب مست مستش کرده
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
خستم زین عشق دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
ارسال توسط علیرضا ردایی
آخرین مطالب