::. پردنگون.::
Welcome to the blog pardangon

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلی نشست

عشق ان شب مست مستش کرده

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت یارب از چه خوارم کرده ای

برصلیب عشق دارم کرده ای

خستم زین عشق دلخونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت دیوانه لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلی ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 




تاریخ: چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط علیرضا ردایی